الاکلنگی



قصه:دوباره می‌سازم!
از سری داستان های الاکلنگی 

یکی بود یکی نبود. غیر از خدا هیچکس نبود.
دختر کوچولویی بود به اسم درسا . 
درسای قشنگ ما به آسمون شب نگاه میکرد و ستاره هارو میشمارد تا خوابش ببره.
یدفعه صدای گریه ی ریزی شنید . صدا از طرف پنجره بود. کنار پرده عنکبوت کوچولویی رو دید که اشک هاش چیلیک چیلیک روی تارهاش میریخت و دینگ و دینگ صدا میداد .

درسا کوچولو جلو رفت و اروم پرسید :چی شده ؟چرا گریه میکنی؟
عنکبوت کوچولو گفت: از صبح داشتم برای خودم خونه درست میکردم اما شب که شد یه باد از پنجره اومد هو هو کرد ، پرده رو ت داد و خونم تپ و تپ پاره شد حالا هم خیلی ناراحتم . 


درسا خانم که دید عنکبوت ناراحته و اونم کاری از دستش برنمیاد به آسمون نگاه کرد ، بعد انگاری چیزی یادش اومده باشه با لبخند گفت : عنکبوت کوچولو ! امروز منم با تلاش زیاد یه خونه درست کردم خیلی خوشگل بود! میخواستم عروسک هامو توش بچینم ، اما وقتی داشتم قلپ قلپ آب میخوردم پام به آجر ها خورد و خرت وخرت خونه خراب شد . اولش اشک هام جیلینگ جیلینگ چکید روی خونه سازی ها ولی بعدش دیدم خونه که اینطوری دوباره درست نمیشه ،یه نفس کشیدم و دوباره با کمک دست های عزیزم یه قلعه ساختم . ولی اینبار خونه م رو روی میز درست کردم تا کسی بهش نخوره . میدونم تو هم حتمن خونه قشنگی ساخته بودی و اینم میدونم که باز میتونی بسازی کافیه تلاش کنی . عنکبوت کوچولو از درسا تشکر کرد و رفت بیرون پنجره تا جایی خوب و دور از باد برای خونه جدیدش پیدا کنه.
عزیزای من شما هم برای کارهاتون تلاش میکنید ؟
میدونم که حتمن همینطوره .
شبتون پر ستاره


آخرین مطالب

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

ماينر و ارز هاي ديجيتال دانلود آهنگ جدید|دانلود آهنگ جدید رپ 1326. آرامشم تویی فروشگاه اینترنتی hulda روزنگاری بررسی و نقد پایان نامه ها گفتگوي رو در رو... philosophy-book دانلود فایل های کمیاب